تأملی در باب فلسفه رسانه
مفهوم «فلسفه رسانه»
فلسفه رسانه(Medien philosophie) در کنار بخش سیستماتیک آن در برگیرنده یک بخش
بازسازی کننده نیز هست که عبارت از طرح مساله با بازخوانی عناصری گزیده از سنتز فلسفی است. همچنین شاید فلسفه رسانه با طرح پرسش از رسانههای فلسفه متعرض شرایط امکان برخی گفتمانهای نظری نیز بشود. وقتی که جهانهای متنی خودبسنده با جهانهای تصویری، اصوات، برنامهدهیها و مانند اینها رویارو میشوند، آنگاه باید پس از پرسش از جایگاه و حامل سازههای روحی از شرایط فرآوری فلسفه نیز پرسش شود. سرانجام ساختارهای شبکهای آن شرایط محیطی را شکل میدهند که در آنها نسبت مضاعف حسی-روحی انسان با خود و عالمش در فضای مجازی (Cyberspace) انتظارات تازهای پدید میآورد. اشتباه محض است، اگر فرض کنیم که با صرف نامگذاری، شاخه فلسفی جدیدی تاسیس میشود، چه رسد به اینکه ادعای صورت تازهای از نظریه بنیادی تحقق پذیرد. همینطور بالعکس کافی نیست که یک مشت اصطلاح تخصصی فلسفی در حوزه مسائل مربوط به نسبت انسان با واقعیت اکنون به جهت تنوع بر موضوعات رسانهای اطلاق شود. اصطلاح فلسفه رسانه در اینجا قرار است نخست تنها برای پرسش های مقدم یا شاملی به کار رود که با تغییر کدهای فرهنگی (و از آنجا با یک انسانشناسی جدید) سر و کار دارند. همچنین این اصطلاح به معنی نوعی تداوم بخشی به پروژه فلسفی مدرنیته است که پیشتر به رسانهای شدگی اصولی حیات بشری در وجوه مختلفش پرداخته است.
ضدیت با رسانه
تفکر درباره رسانهها به عنوان شرط تفکر و فرهنگ در نزد فیلسوفان متعهد به حقیقت از آغاز وجود داشته است. لیکن اغلب به صورت ضدیت با رسانه بوده است، بدین گونه که رسانهها را به عنوان چیزی در نظر میگرفته است که تنها سطحیت، و هماندازی و وانمودسازی را فرامیآورد و بدینسان مانع از نظر افکندن به حقایق امور میشود.
بدینگونه در دیالوگ فایدروس افلاطون خط و کتابت به عنوان امری مورد انتقاد قرار میگیرد که برای حافظه انسان پیامدهای منفی به همراه میآورد. به عقیده افلاطون، آموزندگان خط با این حافظه گسترشیافته صرفاً دچار توهم دانایی میشوند، اما حقیقتاً دانا نمیشوند. جالب اینجاست که همین عقیده افلاطون خود به کمک خط و نوشتار ماندگار شده و به ما رسیده است. در تمثیل غار در دیالوگ جمهوری افلاطون که بسیار مشهور است، عالم محسوس به عنوان امری غیریقینی و کاذب مطرود دانسته میشود. مردمان اسیر حواس ظاهر سایههای افتاده بر دیوارهای غار را تصاویر واقعیت تلقی میکنند. اما آموزش حقیقی به جای چنین سایههایی به مثال حق و خیر توجه دارد. مثل آن همچون نور تابناک آفتاب است در برابر آتش افروخته در غار که روشناییاش سوسو میزند و سایهها را بر دیوار میلغزاند.
در ادامه، فلسفه مغربزمین که به تولید متن به طور متوالی میپردازد، به گونهای بدیهی در قلمرو نوشتار و چاپ حرکت میکند، بی آنکه این شرط امکان وجود خود را مورد تامل قرار دهد. مکتوب کردن کار فکری و شناخت به عنوان پیوند میان معرفت و فرهنگ چاپی هیچ گزینه دیگری نمیشناسد، مگر محاضره یا شهود عرفانی. در متنهای خشک به فلسفهورزی پرداخته میشود و جویهای تفکرات به دریای کتاب به مثابه صورت قطعیشان میریزند.
ممنوعیت تصویر نیز حاکی از همین نگرش است. بدینگونه ایمانوئل کانت در کتاب نقد قوه حکم چنین اعتقاد دارد که تنها کسی از «تصاویر و بازیچههای کودکانه» یاری میجوید که به «قدرت ایدههای بزرگ اخلاقی» باور نداشته باشد.
واقعیات رسانهای و مفهوم «رسانه»
هیچگونه ممنوعسازی آکادمیک یا دینی قادر نبوده است ورود تصاویر به فرهنگ ما را متوقف کند. با ظهور عکاسی در قرن نوزدهم، خروج از کهکشان گوتنبرگ به طور قطعی آغاز گردید: این به معنی انقلابی رسانهای است که با وقوع آن اینک اشیا با وفاداری تقلیدناپذیری خود را به نمایش درمیآورند. بدینسان هنری بدون فاعل پدید میآید که آنچنانکه آلکساندر فن هومبولت در سال 1839 از پاریس گزارش داده است، «بدون وقفه فاهمه و قوه تخیل» را مورد مخاطبه قرار میدهد.
این تکنیک که ادراک جهان و تفسیر آن را دچار دگرگونی ساخته است، میتوانست خود به عنوان مبحثی فلسفی تلقی گردد، لیکن پس از گذشت یکصد سال از آن، والتر بنیامین ابراز شگفتی میکند که چرا «یک نوآوری رسانهای مثل عکاسی مورد پرسشهای فلسفی قرار نگرفته است». به نظر بنیامین، تاثیر دستگاه رسانهای بر فاهمه و قوه تخیل، از راه نحوه جدید فراپذیری آن، نه تنها زیباییشناسی را، بلکه هرگونه احساس بنیادی انسان بودن را در «سرزمین تکنیک» که در آن «چهره واقعیت بدون دستگاه رسانهای» به امری توهمآمیز تبدیل شده است، دچار انقلاب ساخته است. دیگر نمیتوان از واقعیت رسانهای به نام تجربه اصیل انسانی طفره رفت.
این مشاهده متضمن وجوهی دیگر نیز هست: تکنیک جدید واقعیتهای جدیدی ایجاد میکند. رسانهها نه تنها برای ایجاد واقعیتهای جدید و طبیعتهای ثانوی، بلکه برای درک واقعیتهای قدیم و طبیعتهای اولی نیز اهمیت دارند و منشا تاثیرند.
«رسانه» تنها در قرن بیستم به مفهومی تبدیل میشود که ما امروزه برای کارکردهای تکنیکی-رسانهای کدگذاری، ذخیرهسازی و انتقالدهی به کار میبریم. پیش از آن، «رسانه» معنی دیگری داشت. مفهوم آن در تاریخ فلسفه به وجوه مختلفی ظاهر میشود. اغلب مقصود از آن رسانیدن پیامهای خارجی یا رسانیدن به طور عام است، اما گاه به معنی نگاهداری یا شبیهسازی نیز به کار میرود.
اما مفهومی از رسانه که جنبه تکنیکی یافته است، کمکم رواج مییابد. این مفهوم با آزمایشهای علمی جدید در زمینه اپتیک و آکوستیک (مثلاً در دوره گوته) همزمان میشود. هگل در کتاب دانش منطق که در سال 1812 منتشر شده است، استطراداً ذکر میکند که همچنانکه آب در اجسام کارکرد میانجیگرانه یک رسانه را دارد، در قلمرو امور روحی نیز نشانهها یا زبان این کارکرد رسانهای را بر عهده دارند . به گفته او، رسانه دروازهای به سوی جهان امور سمبلیک است: در مقابل، رسانههای موجود اموری کاملاً غیردینی باقی میمانند: خواندن روزنامه در نظر این متفکر «نوعی نیایش صبحگاهی رئالیستی» در جهان روح است. کنش واقعیت رسانهای که در روزگار پس از هگل (با ظهور رسانههای قادر به ضبط واقعی در اواسط قرن نوزدهم) شروع بدان میکند که به گونهای نو مبدل گردد، ابتدا در فلسفه متعارف بازتابی نمییابد. در اینجا باید به تمایزی مهم اشاره کرد: فلسفه رسانه نمیخواهد با رجوع به تاریخ فلسفه بیان کند که فیلسوفان مشهور هرکدام درباره رسانهها چه گفتهاند، بلکه میخواهد خود را به عنوان پرسشی فلسفی در برابر عصر حاضر مطرح سازد.
فلسفه با چالشی دوگانه روبهروست: باید هم در مشروط بودن رسانهای خود و هم در خود رسانهها به عنوان مورد پژوهش فلسفی دقیق شود. فلسفه رسانه همچنین دربرگیرنده این پرسش است که فلسفه در شرایط جدید رسانهای به طور کلی چیست. با استفاده از سخنی از هگل میتوان گفت فلسفه این وظیفه را بر عهده میگیرد که آنچه را در زمانه هست، در فکر به ادراک درآورد. بنا بر این، فلسفه رسانه باید انقلابات رسانهای را مورد تامل قرار دهد، انقلاباتی که راه به سوی جامعه «تلماتیک» را هموار ساختهاند. در حالی که فلسفهورزی آکادمیک، رسانههای جدید ذخیرهسازی و انتقالدهی صوتی-تصویری را که از قرن نوزدهم شروع به دگرگون ساختن ادراک حسی انسان نیز کردهاند، و از آنجا واقعیتهای رسانهای را اساساً به کنار نهاده است، نخستین بار در قرن بیستم به طور جسته و گریخته و نه سیستماتیک مباحث مربوط به نظریه رسانهها در فلسفه جای باز میکنند که البته تقریباً همیشه صبغه نقد فرهنگ به خود میگیرند.